رنگها امر مطلق را فرومیپاشند. از اوصافشان، فراگیری نمادین و کثرت معنای پدیداری است. رنگها نمود “خواستِ توان” در جهاناند، و آمیختگیشان نمایانگر تقابل نیروهای دخیل در زندگی است؛ نمودگاری از پیوند عالم کیهانی و جمادات؛ همبستگی اخلاق و بیولوژی؛ اینهمانی الهیات و کیهانشناسی؛ تجانس سیاست و هنر؛ و تظاهر زیباییشناسی و بیکرانگی ایمان؛ _همه چونان ظهورات هستی. معرفت به حقیقتِ درهمآمیختگیِ رنگها جز از منظر یا چشماندازی خاص، بهمثابهی شرط اساسی زندگی، ممکن نخواهد بود. لذا این فراگیری مانع از تفسیرهای گونهگون و زمینهمند نخواهد شد.

چرخهی رنگ، نقاش یوهان ولفگانگ فون گوته، 1809
آبی یکی از ژرفترین رنگهاست. ناظر بی هیچ مانعی در اعماقش فرو میغلتد، چنانکه گویی چشمهایش به درون مغاک بیانتهای ناخودآگاه مکیده میشوند. سردیاش عناصر بصری را در خود ناپدید میکند؛ خط، سطح یا حجمی که آبی است، دیگر نه خط است، نه سطح و نه حجم. آبی کیفیتی است که واقعیت را به خیال، و خیال را به رؤیا مبدل میسازد. سیالیتی که در نتیجهی آن خودآگاه در ناخودآگاه و موجود در عدم حل میشوند. آبی رنگ حقیقت است. شرط امکان همآمیزی هنر، فلسفه و علم . شرطی استعلایی برای حرکت از انسان(علم، فلسفه، اخلاق و هنر) به ناانسان(طبیعت/خدا/جهان).
اما آبیِ پروس؛ آبیای که قویترین نیروی رنگی را داراست. مقدار اندکی از آن میتواند رنگ گرم را به سردترین رنگها بدل کند. این ویژگی منطق نمادین ثبات و تداوم را مخدوش میکند و نمادگرایی جادویی و مذهبی را به عرصهی میل و ناخودآگاه سوق میدهد.
آبیِ پروس مکانی است برای وحدت انضمامی ایده و ذهن؛ محلی که در آبی بیکرانش، گرمای سه قلمروی دانش(ماده)، فلسفه(روح) و هنر(ماده و روح) به سردی میگرایند.
درج دیدگاه