کالین مک‌گین

ترجمه شهریار صارمی

گونه‌های مختلف جانوران حساسیت‌های عاطفی متمایزی را در انسان برمی‌انگیزند. از جنبه‌ی مثبت، ما دلبستگی، ستایش، جاذبه و لذت حسانی(زیبایی شناختی) را احساس می‌کنیم. از جنبه‌ی منفی، ترس، تنفر، حالت تهوع و ناخشنودی حسانی(زیبایی‌شناختی) را احساس می‌کنیم. پانداها، فیل‌ها، وال‌ها، گربه‌ها، سگ‌ها، پرندگان، پروانه‌ها، لاکپشت‌ها و کانگرو‌ها نمونه‌هایی هستند که به‌سوی جنبه‌های مثبت هجوم می‌آورند. کوسه‌ها، خرس‌ها، کرم‌ها، موش‌ها، عنکبوت‌ها، باکتری‌ها، خفاش‌ها، مارها، پشه‌ها و شپش‌ها متمایل به سوی جنبه‌های منفی سرازیر می‌شوند.

مگس خانگی

نقاشی مگس خانگی اثر Grant Lounsbury

    ما با بعضی حیوانات می‌خندیم؛ و با بعضی دیگر تن‌مان به‌رعشه می‌افتد. در مقابلِ اقلیتی کوچک( یا شاید اکثریت؟) چیزی شبیه حسادت را احساس می‌کنیم: به‌خصوص این امر درباره‌ی پرندگان صادق است، ما از توانایی‌های هوانوردیشان دچار حیرت می‌شویم و به آن غبطه می‌خوریم. ما، گهگاه، شاید، به جانوران [به دلیل] بی‌عقلی‌شان، رهایی‌شان از اضطراب و خودانگیختگی‌شان حسادت می‌ورزیم.

    من فکر نمی‌کنم ما تا ابد از یک گونه‌ی‌ حیوان متنفر باشیم. برعکسِ ترسیدن از آنها، تنفرداشتن از چیزی مستلزم  باور به این است که شما(یا شخص دیگری) مورد ظلم واقع شده‌ باشید، و [چون] حیوانات عامل‌های اخلاقی نیستند، نمی‌توانند نسبت به شما بی‌عدالتی کنند، گرچه واضح است که می‌توانند به شما صدمه بزنند. (اگر بنا بود به برخی از نخستی‌سانان مرتبه‌ی عاملیت اخلاقی اعطا شود، این ترویج مستلزم کنترل بود، در هر صورت، این امر درباره‌ی اکثریت گسترده‌ی حیوانات صادق است.( ما هنوز مستعد تنفر بسیار شدید نسبت به نوعِ حیوانی هستیم. آنها ما را زهره‌ترک می‌کنند، آنها حال ما را به‌هم می‌زنند، آنها مرگ و ترس را القا می‌کنند.

    اینکه منفورترین گونه چیست محل تردید است: برخی می‌گویند موش، بعضی دیگر [می‌گویند] کرم کدو، همچنین سایرین اظهار می‌کنند که پشه. در هر صورت، ما نمی‌توانیم بعضی حیوانات را تحمل کنیم؛ نابودی‌شان اندکی ما را ناراحت نخواهد کرد. مگس بی‌نوا اینجا در رتبه‌ی بالا قرار دارد. مگس‌ها، متعلق به راسته‌ی دیپِترا(دو-بالان)،  به معنای واقعی از دیگر حشرات پرنده، مانند آسیابک‌ها، کرم‌های شب‌تاب و پروانه‌ها، با داشتن تنها یک جفت بال و در دیگر جنبه‌های کالبدشناختی متمایز هستند؛ و ما به‌خصوص نگرش‌های متفاوتی به دسته‌بندی‌های حشرات داریم. در معنای دقیق کلمه، مگس‌ها شامل پشه‌ها، ریزپشه‌ها، مگس‌ریزه‌ها و همچنین مگس‌های خانگی  می‌شوند. آنها به‌شکل تخم‌ تولد می‌یابند، به‌صورت کرم بی‌پا رشد می‌کنند و در نهایت به مزاحم وزوزکننده‌ای تبدیل می‌شوند که ما آنها را می‌شناسیم.

    آنها کوتاه‌عمراند، فقط چند روز زنده می‌مانند، و فقط غذای آبکی می‌خورند؛ آنها استاد هنر چسبیدن به چیزها به‌واسطه‌ی استفاده‌کردن از بالشتک‌هایی درپاهایشان هستند؛ آنها همچنین چابک هستند و [هنگام برخورد با] شیشه‌ی پنجره گیج می‌شوند. آنها به‌شکل سرسام‌آوری زاد و ولد می‌کنند و بدون به‌کارگیری سطح پایینی از جنگ شیمیایی تا حدودی به‌سختی کشته می‌شوند(به‌ویژه روزنامه‌ای لوله‌شده که سلاح کم‌اثرتری است). با پرواز زیگزاگی، چشم‌های ورم کرده‌ی مرکب، و موهای سیخ ریز_ قابل رؤیت زیر میکروسکوپ_  مثل یک «بیگانه» به ما هجوم می‌آورند.

    به‌علاوه، آنها نوعی از اراده‌ی راسخ مدام را از خود به‌نمایش می‌گذارند. هر نوعی‌ از مخاطرات را به جان می‌خرند و بدون ترس در خطرناک‌ترین مکان‌ها مستقر می‌شوند. خلاص‌شدن از شر آنها به‌طور شگفت‌آوری دشوار است. آنها اوضاع را بدتر می‌کنند، گاهی نیش می‌زنند و برخی حتی خون را می‌مکند. آنها متجاوز فضای انسانی هستند_ در خانه‌ی ما اقامت می‌گزینند، غذایمان را می‌خورند، و ظاهراً به سوی سوراخ‌هایمان کشیده می‌شوند، مخصوصاً دهان. آنها بدون اجازه روی صورت شما می‌نشینند، و حتی اگر شانس بیاورند لب‌هایتان را می‌لیسند. اما هیچ یک از آن خصلت‌ها به بدترین خصلت‌شان نزدیک نیست: علاقه‌ی وافرشان به زباله‌ی انسانی، گوشت فاسد و مدفوع. این چیزهایی که ما مشمئزکننده می‌دانیم، به‌نظر می‌رسد که اشتها‌ی اندک حریص‌شان را بیشتر تحریک می‌کند. آنها عاشق مکان‌های مرگ، محل‌های در معرض فضولات انسانی و زباله‌دانی‌ها هستند. آنها دوست دارند پاهای کوتاه‌شان را در چنین مواد تهوع‌آوری فرو کنند و سپس آنها را بلیسند. جهنم ما بهشت آنهاست(خوک‌ها به پای مگس‌ها نمی‌رسند). بنابراین، آنها بی‌نهایت کثیف به‌نظر می‌آیند_ به‌نوعی تجسم کثافت. آنها خودشان واحد اندازه‌گیری کثافت‌اند، معیاری برای اینکه میزان کثافت یک مکان چقدر است. ما احساس می‌کنیم که آنها غرق در کثافتی می‌شوند که با لذت بسیار می‌خورند.

     در هر صورت، کرمِ حشره‌ها به‌مراتب بدتراند: جسدها تالار ناهارخوری و زمین بازیشان هستند. لولیدن، به‌طرز کریهی کم‌رنگ و بی‌حس _ هیچ‌چیزی مثل کرم‌های حشرات حال ما را به‌هم نمی‌زنند. ما می‌توانیم کرم پروانه‌ را تحمل کنیم، ما عاشق پروانه هستیم، اما مگس و لاروَش فقط تهوع و نفرت را برمی‌انگیزد. متوجه‌اید که واکنش ما از نوع ترس نیست: به‌استثنای پشه‌های ناقل بیماری، ما از مگس‌ها نمی‌ترسیم، چون آنها نمی‌توانند به ما آسیب جدی وارد کنند، بلکه آنها بیشتر ابژه‌هایی هستند که حال ما را به‌هم می‌زنند. مگس‌ها به‌عنوان عامل آلودگی شناخته می‌شوند، به‌عنوان عوامل ناپاکی، نه به‌عنوان خطری برای زندگی و اعضاء و جوارح(مثلاً نه مانند کوسه‌ها). این است هجوم توام با میل مفرط‌‌شان به چیزهای درحال گندیدن و فاسد، که حد افراط ِ واکنشِ تنفر ما را پدید می‌آورد: مگس‌ها نه تنها در تماس با چیزهای آلوده و تهوع آورند، بلکه آنها ابژه‌های کثیف و تهوع‌آور را با پرواز سریع و فرود ماهرانه‌شان بر پوست انسان با خود به نزد ما می‌آورند و تن ما را آلوده می‌سازند. ما نمی‌توانیم از مواد درحال فساد و آغشته به مدفوع دور بمانیم، چون مگس‌ها اثرات آن را با پاها و فک‌هایشان حمل و سپس آن را به ما منتقل ‌‌می‌کنند.

    چیزی بسیار ناراحت‌کننده(و دردناک) درباره تصاویری از بچه‌های آفریقایی با ده‌ها مگس درحال وول‌خوردن اطراف صورتشان، در حال نشستن بر چشم‌هایشان، دماغشان و دهانشان وجود دارد این گمان است که آن مگس‌های بی‌شمار به‌تازگی در گه و کثافت غلت زده‌اند. مگس‌ها تصویر مفرطی از هجوم آلودگی به قلمرو انسان را به نمایش می‌گذارند. آنها تنها گونه در میان بسیاری گونه‌ها نیستند که غافل از انسان‌ها سرشان به کار خودشان گرم است، آنها در دام زندگی انسانی‌مان گیر افتاده‌اند؛ زنده‌ماندن با آنچه ما دفع می‌کنیم و سپس برگرداندن آن به خودمان.

    آنها مقدار نامعینِ بخشی از حیات انسان هستند، همچون مزاحمی قابل‌اعتماد، اما درعین حال، آنها با ما بسیار بیگانه‌اند؛ با ما، اما نه از ما، اینچنین حاضر و نیز گریزان. پس مگس‌ها در مجاورت انسان زیست می‌کنند. من این معنا از مکان‌مندی را در نظر دارم که آنها در خانه‌های ما اقامت می‌گزینند و در اطراف میزهای آشپزخانه‌ی ما وول می‌خورند، همچنین از این نظر که آنها با مواد نزدیک به طبیعت ما به‌عنوان ارگانیزم‌های زیست‌شناختی  تماس برقرار می‌کنند: غذایمان، مدفوع‌مان، اجسادمان.

    آنها می‌خواهند نزدیک آن چیزی باشند که ما نزدیکش هستیم، چه بخواهیم به آن چیز نزدیک باشیم چه نخواهیم(مرگ، گندیدگی، ماده‌ی تهوع آور). آنها در ارتباط با ناخوشایندترین واقعیات زیست‌شناختی جان سالم به‌در می‌برند. درواقع، آنها از طریق آنچه که ما به‌عنوان فضولات و کثافت تولید می‌کنیم نمو می‌کنند. با این همه، این فضولاتی که آنها با خوشحالی بر رویش می‌نشینند غالباً آنی هستند که ما انسان‌ها به‌تازگی از برآمدگی‌ مخصوص نشیمن‌گاه‌مان بیرون داده‌ایم؛ و البته اجساد درحال فساد، که از تمام بقایای یک انسانِ آگاهِ تازه‌درگذشته برجای مانده، بخشی از مواد فاسدشدنی‌ای هستند که مگس‌ها از خوردنشان لذت می‌برند.

    آنها ما را در پست‌ترین و شرم‌آورترین حالتمان لمس می‌کنند. پس ناگزیر برخی فکت‌های ناخوشایند را درباره‌ی خودمان به یادمان می‌آورند _فکت‌هایی که  طبعاً شرم و تنفر را برمی‌انگیزند.

 مگس نشانه‌ای از وضعیت ارگانیکِ فناپذیر ماست، اتصال‌مان به فرایندهای بیولوژیک جهان: فرایند گوارش، روند رو به زوال و نرمی و لزجی. غذابودن یا غذاشدن برای مگس‌ها و کرم‌ها_  این است پایه‌ای‌ترین تراز هستی انسان.

قورباغه‌ی مرده و مگس‌ها

نقاشی قورباغه‌ی مرده و مگس‌ها اثر Ambrosius Bosschaert II

    و یک واقعیت دیگر درباره مگس‌ها و انسان‌ها وجود دارد که ارزش اشاره‌کردن را دارد: «آسیب‌پذیری»، که در هردو مشترک است. مگس‌ها خیلی کوتاه زندگی می‌کنند، در عین حال آنها به‌زور راه خود را باز می‌کنند و مثل ابژه‌های کوچک با اراده‌ی ناب مبارزه می‌کنند. زندگی آنها «پارادایم بی‌معنایی» را به ما می‌نمایاند، شیوه‌های مکانیکی محض برای ژن‌های مکانیکی به‌منظور زنده نگه‌داشتن خودشان: ناخوشایند، حیوانی، کوتاه _اما همچنین کثیف و پست.

    آنها همچنین ممکن است، با وجود چابکی، با ضربه‌‌ی ناگهانی یک روزنامه له و لورده شوند، یا با هواپیمای سمپاشی مسموم شوند؛ پایانی غیرمنتظره و ناعادلانه. مگس‌ها به‌راحتی می‌میرند. این امر بازتابی ناخوشایند از فناپذیریِ خود ماست: زندگی‌های ما هم بسیار کوتاه و توان‌فرساست__ با مرگ ناگهانی به‌فاصله‌ی توقف یک تپش.

    ما به‌راحتی و به‌سرعت دچار خفگی می‌شویم، و سپس تهدید «دیگریِ» نیرومند وجود دارد__ دشمن شکست‌ناپذیر. ما شاید از مگس‌ها متنفر باشیم، اما مشاهده‌ی گیرکردن یکی از آنها در تار عنکبوت، دست‌وپابسته، هنوز درحال نفس‌کشیدن، منتظر پایان زجر و شکنجه‌_ این است منظره‌‌ای که سمپاتی ما را جلب می‌کند_ تأیید دل‌آشوبیِ آسیب‌پذیری ما. مگس گرفتار در تار عنکبوت سمبلی است از همه‌ی زندان‌ها، انقیاد، یأس و نومیدی. مگس آسیب‌پذیر است و ما نیز؛ خویشاوندی ما به‌اندازه‌ی تفاوت‌ ما انکارناپذیر است. بنابراین، رابطه‌ی عاطفی ما با مگس‌ها یک رابطه‌ی چندوجهی و پیچیده است: آنها در بسیاری لحظات ما را متاثر می‌کنند__ گویی درحال حمل باری از معنا، نامتناسب با اندازه‌‌[ی کوچک]‌ خویش هستند.

     گاهی اوقات به‌نظر می‌رسد که آنها در قطب مخالف ما زندگی می‌کند؛ اما گهگاه آنها دوستان و همتایان ما به‌نظر می‌ر‌سند، سمبل‌هایی از سرنوشت خودمان. آنها دل ما را به‌هم می‌زنند و همچینین بازتابنده‌ی سرنوشت ما هستند. آنها واقعیتی از حیات انسان هستند که ممکن نیست انکار یا اصلاح شوند، در عین حال، در نوع خوشان مشمئزکننده و تراژیک‌اند. گریزناپذیری، اشمئزاز، سمپاتی تهوع‌آور_ این است نمودهایی از احساس انسان به مگس‌ها.

منبع

McGinn, Colin. “The Fly and the Human: Ironies of Disgust.” In The Philosophy of David Cronenberg, edited by Riches Simon, 9-23. University Press of Kentucky, 2012.