شعری از جورج کوپر
ترجمه به فارسی: ناصر صارمی

باد صدا زد: «برگ‌های نازنین بیایید»
بیایید تا بر پهنه‌ی چمنزار بازی کنیم،
جامه‌ی سرخ و طلایی‌تان را بر تن کنید
آخر می‌دانید تابستان رفته و هوا دارد سرد می‌شود

تا برگ‌ها ندای باد را شنیدند؛
تک‌به‌تک، پرزنان، دعوتش را پاسخ گفتند،
بر پهنه‌ی قهوه‌ای رنگ دشت رقصیدند
و آوازهای ناز و نازکشان را به گوش باد سپردند:
“خدانگهدار ای جیرجیرک. ما دیرزمانی با هم دوست بودیم
آی جویبار کوچک، برای ما غزل خداحافظی را ترنم کن
بگو که چشم دیدن روزهای جدایی را نداری
آری می‌دانیم از این بابت غمگینی، این را خوب می‌دانیم.
آهای برّه‌های عزیز و دوست‌داشتنی، در آغل‌های گرم و نرمتان
از سرما و آفت در پناه خواهید ماند.
چقدر به دیدارتان در درّه و دشت، خو گرفته بودیم
آیا این شور و عشق، حتی بر خوابتان سایه خواهد انداخت؟”

طفلکی برگ‌ها! رقص‌کنان می‌خواندند و می‌رفتند
حال، این زمستان بود که آنها را صدا می‌زد و برگ‌ها
خرسند بودند که در بستری خاکی آرمیده‌اند
و برف، ردای سپیدش را بر سر آنها انداخته بود.

جورج کوپر

(George Cooper (1839-1927
جورج کوپر، شاعر و ترانه‌سرای امریکایی