شعری از مسعود فرزاد
ترجمه به فارسی: ناصر صارمی

حسنک داشت دلی
گرم و بی‌کینه و رام
که در آن آینه بود
طپش قلب دو جین، ناز کبوتر پیدا

در غروبِ همه روز،
قبل از آنی که فلک
بشکند بغض و بپاشد اختر،
بعد از آنی که حسن
گیج و تن‌خسته و منگ
از تلاش آمده تنگ
پی یک لقمه‌ي نام
نه پی سفره‌ي ننگ
خانه‌زادانِ نمک‌پرورده
پر زنان می‌رفتند
تا که ترسیم کنند
نقش دلتنگی و بغض حسنک را روي
لاجوردي ورق پاك سپهر.

روزي از جانب داروغه‌ی شهر
پیکی آمد که حسن
ترك کن رسم کبوتر بازي،
خطري هست مدام
در کمین اینکه مبادا بخراشد روزي
بال آن کهنه کبوترهایت
آهنین بال هواپیماها
یعنی
ـ پرواز کبوتر ممنوع ـ

اینک آمد حسنک
مثل دیروز ، به تنگ آمده از صبح تلاش
آسمان لوحه‌ي صافی است که حال
چشم بر راه قلم‌موهایی است
تا که ترسیم کنند
مثل دیروز و پریروز و هزاران هر روز
نقش موّاج تمناي حسن را
روي یک پهنه‌ی آبی که هویداست ز دور

آمد اینک حسنک
مثل هر روز
ولیکن امروز
لب بی‌مهري را
کنج فنجان پر از عطر گل یاس نهاد
درد دل کرد آغاز؛
بشنوید اي همه با من هم‌راز
اي کبوترهایی
مانده در حسرت یک دم پرواز
حرف دلتنگی و  تصنیف حسن،

می شنیدید کبوترهایش
مثل قوهاي پریشان کهن‌سال، کنون
سر به هم می‌سایند
گرد هم می‌آیند
بخت را می‌پایند.

چه بگویم حسنک؟!
شاید آسایش طیاره‌ي آهن پیکر
به خراش پرِ تو
به خطر می‌افتد
ترك کن رسم کبوتر بازي.

(Masoud Farzad (1906-1981
مسعود فرزاد (۱۳۶۰-۱۲۸۵) ، مترجم، نویسنده، شاعر، مصحح و حافظ‌شناس ایرانی